تاريخ : 2016/1/19

اسم دیگر سمیرم ما، سرحد است.و چه می دانی سرحد کجاست؟جایی که دیگر آبادی نیست.نقطه صفر مرزی.مرز بین چار ولایت. جایی نه شبیه مناطق آزاد که یک منطقه رها. رها از همه جا. رها به امیدخدا ودر همسایگی دنا. در سرحد تا بوده زمستان ها نفسگیر و برف گیربوده اند.برف های یک متری برای اهالی اینجا چیز عجیبی نیست.بسیاراحساس ها و استعدادها که زیرهمان برف ها به خواب رفتند وبیدارنشدند.سبزه های بسیاری زیر برف محرومیت اینجا ماندند و بهار را ندیدند.اما امسال زمستان باسرحدنشینان،شوخی اش گرفته است.الان دوسه روزی است که ننه سرما لحاف کهنه پنبه ای اش را روی سرایرانیان تکانده است وبه هرجا برف زیادی بخشیده است اما روی ولایت ما فقط گرد وغبارش رسیده است.چند روزی است آسمان نشسته است و به ما می خندد.سرحال و شفاف و گرم.گویی،تابستان بی هنگام فرارسیده است. چند روزی است آسمان، چند سانت هم برف نداشت واین برای یک سمیرمی افت داشت.براین ها بیفزائید سرمای نسبتا سوز داری که درحیات انتخاباتی منطقه است.چند روز است ازآغازثبت نام ها نامزدها گذشته است وهنوزخبری قطعی نیست که کدام سمیرمی ازهمه چیز گذشته ای آهنگ میدان خواهد کرد.اگرچه هنوز تا دقیقه نود زمان زیادی مانده است اما چنین که پیداست سمیرمی های زیادی  ،قصدداشتند این را راه طی کنند اما در همان گام اول به برق هیئت نظارت سوختند!.حضور سبز این همه جویای نام در فهرست نامزدها،قابل تامل است.شاید  شهر هنوز آنقدر رشد و توسعه نیافته است که نیاز این چنینی به عرض اندام همه کس بوده است.شاید هم از بس مشکلات رفع شده است،هم فکر می کنند دیگر نمایندگی کارهمه کس می تواند باشد،.شاید..والبته هرشایددیگری هم که باشد -که هست-اما این نیست که کسی شهرش را و وطنش و سرنوشتش را دوست ندارد.هرچه هست نه ازسر نخواستن، که ازروی نتوانستن و نگذاشتن است.من فکرمی کنم اگرنامزدی در مجلس یک کنکورداشته باشد بدنیست.امتحانی ومعیارهایی وسابقه کاری ومیزان شهرت فرد به انجام کارمثبت درشهر ستان وخلاصه چیزهایی که من نمی دانم اما می دانم که اگرچنین بشود آن وقت هرکسی وناکسی به بهانه حضوردراجتماع وشدت بخشیدن به قدرت مانور  پنج کانال سیما نخواهد توانست به خودش اجازه دهد که حتی فکرثبت نام را بکند.گاهی خیال می کنم خیلی از این به اصطلاح نامزدهای فعلی درهر شهر و آبادی باید فقط پوسترچسبان وتدارکاتچی نامزدهای دیگری باشند که اکنون درصحنه غایبند.اما خودمانیم ؛شهروآبادی هایی که زیربنا وسنگ بناهاشان چندان که بخواهی اصولی و حساب شده نیست تعجب هم ندارد که نامزدهای انتخاباتی و بالتبع نمایندگانشان نیز واقعی نباشند.بااین همه این شب و روزهای مانور انتخاباتی هرچه هم که نداشته باشد یک خوبی دارد وآن دورهم نشاندن فک وفامیل واهل یک محله است که اگرچه هنوز هم با هم قهرند اما همه درخفا سوداهایی درسردارند.هرچه می خواهند داشته باشند اما جمع شان دیدنی است.باری،دراین روزها که بازار استخاره برای حضور یافتن درعرصه رقابت های سیاسی رونق گرفته است، بیائیم برای هرکه دلش فقط برای آبادانی منطقه اش می تپد دعا کنیم که سرزنده تر بتپد و نخواهیم بدانیم شهری یا روستایی است یا از این ور شهر است یا آن ور.ضمنا  برای هرکه به نام خدمت به خلق خدا،دلش برای چیزهای دیگر می تپد،هم دعاکنیم که دیگرنتپد!



ارسال توسط .


       

تادیروز خر داشتم.یک خرسفید وسرحال.باهاش می رفتم رو کوه چالقفا.به هوای پرموسیر.سرراه هم زیارت امامزاده زینعلی.نمی دانم چرا یکهوازخرم خسته شدم.انگاراو هم از من خسته شده بود.ما ازهم جداشدیم.فروختمش .پولشو تو بانک گذاشتم .بعد،روش یه وام گرفتم.وامو دادم به سایپا.سایپا بهم پراید داد.(ول کن بابا.دلت خوش است.من درد دل می کنم،تو خیال می کنی که شعر میگم)خلاصه،خواستم که رنگ پراید،به خاطرخر ازدست رفته ام سفید باشدکه شد.پراید سوارکه شدم،اول اومدم هیشکی رو نشناسم. خواستم به هیچکسی محل نگذارم.مخصوصا به هرچی پیکان مدل زیرهفتاد.با یه نوار فرهادویه شماره ازروزنامه شرق ،ادای روشنفکرا رو درآوردم.بیشترخواستم دق بچه های جناح راستو درآورم.کمی بعد وقتی دیدم یه مشت پژو وزانتیا،میان ومغرور از کنارم سبقت می گیرند،بی اختیار دلم برای خرم تنگ شد.با این همه تو این هیاهو که هیشکی به هیشکی نبود،من هم رفتم.می رفتم تا یک جا نمانم.خیلی جاها رفتم.حتی سمت کوه چالقفاهم رفتم.پاجا پای خرم گذاشتم.می رفتم وخاطره خرم زنده می شد تا جایی که پراید جلوترنرفت.سینه اش رو خاک سرید.چرخاش به گل نشست.ازهمون پایین دره،بین رگاری کوه رو دید می زدم.خوب می دانستم پرموسیرکجا می روید.آه کشیدم وبرگشتم.رفتم زینعلی.می دانستم که پرایدبرای رفتن به آنجاحرف ندارد.روزها گذشت تا اینکه دیدم اطرافم راهزارهزارپراید گرفته است.تعدادش ازتعدادآدما بیشتر شده بود.کلی متلک هم سوارش کرده بودن.یکی می گفت که درصحنه تصادفی دیده درهاش را باحلب روغن نباتی قو ساخته بودن.یکی می گفت:پفک است نه پراید.یکی می گفت :بابا،پراید که پزنداره!ولی من با خودم گفتم: خب باشه.هرچی میخان بذار بگن.من که می دانم پیاده رفتن روی آسفالت دیگه لطفی نداره.یعنی من دیگه اهلش نیستم .تازه ،ازفرط پشت فرمان نشینی،شکم هم آوردم.کاچی به از هیچی. پراید سواری بازم کلی توفیرداره.دلم خوش است که خیلی بندی بنزین نیست.فسقلی وجمع وجور.چندان که درحوصله هرجای پارکی می گنجد.گذشت وگذشت تا اینکه خبرآمد مجوز ورود به جهان عقبی هم هست.مژده به آنها که ازاین هستی ده روزه به تنگ آمده اند.مثل این همه آینده سوزان بیکارومتعاد.ردپای پراید در خیلی ازتصادفات دیده شده بود واین خیلی بد بود.نه برای شرکت سایپا.شرکته که دیگه همه پرایداشو فروخته بود، می گفت:مردم دندشون نرم.یواش برن.آخه مگه همه پرایدا چپ شدن؟ گند بزند به راهها.گناه،گناه جاده هاست.اصلن تقصیرشل گرفتن آقا پلیس هاست.بگومگوی سایپا وپلیس هنوز هم ادامه دارد.نمی دانم کی راست وکی دروغ میگه.ولی حالم گرفته است ازبس تو مراسم ختم تصادفی های پرایدشرکت کرده ام.برای همین،الان دیگه پکرتر می نشینم تو پراید.دیگه حال وحوصله زمزمه یاردبستانی من را هم ندارم،به جاش،کم وبیش می خونم: ٰآخ!خرخوبی داشتم،خوب نگهش نداشتم!انگار که چیزیم شده باشد.حس می کنم دلم برای خرم تنگ شده است. در دل «عارف البیرق» نماینده بخش ترک نشین پارلمان قبرس را تحسین می کنم که  در اقدامی بی سابقه سوار بر الاغ وارد پارلمان کشورش شد.حال بهانه اش می خواهد گرانی سوخت باشد یا هر چیز دیگر.یا خانم سوفیا، ملکه اسپانیا که در بازدیدی رسمی و  اقدامی غیرمنتظره ، بوسه بر صورت خر زد.باری،جدا که دراین دهکده جهانی ،جای خرها خیلی خالیست.ولی من خوب می دانم که روزی آخر ما خرهامان را دوباره پیدا خواهیم کرد...



ارسال توسط .

اسلایدر