کتاب مثل هیچ چیز نیست.انواع ندارد.بد وخوب ندرد.حتی یک دوست هم نیست.هریک از اینها نیست اما همه اینها هم هست.تا نگاه ما به آن چه باشد.والا کتاب مفهومی خنثی است.فقط دوست ما نیست.برای یک مثل یک آدم بزرگ ورسمی حرف می زند.درس می دهد.نصیحت می کند.خبرمی دهد و گاه نیز مثل یک دوست همدردی می کند،همکاری می کند.او همسایه بدون دیوار ماست.درختی همیشه بهار یا یک معلم همه چیز دان.جسم وجانی ندارد واین نوع نگاه ما است که به آن روح می دهد.نخواهیم که عظمت و بزرگی در هرکتابی باشد.پیش از آن شایسته است تا عظمت در نگاه ما باشد.والا آنگاه که خوابیم و سربیدارشدن نداریم،هرکتابی را می خوانیم اما در وقت بیداری و هراس از خواب آلودگی،کتاب های خوبتری می خوانیم.
پیشترها آدمی وقت داشت اما کتاب نداشت.امروز اما اگرچه کتاب بسیار اطراف خویش دارد اما وقت و فرصت کافی ندارد.همه وجود کتاب در این برگ های کاغذی نیست.درون هریک ازما نه یک کتاب که کتابخانه ای وسیع است که فقط بعضی ها برای مطالعه آنجا می روند.همینطور جنگل ،کتابخانه ای سبز و آسمان ،کتابخانه ای آبی و دریا ،کتابخانه ای بی رنگ است.درهرقلم و مشتی کاغذ سفید،کتابی زندانی است.کتابها ستون های استوار تمدن بشری هستند.همه کتاب های دنیا فراتر از مرزها و نژادها و زبانها و دین ها نشسته اند وهمدیگر ار می فهمند و با هم حرف می زنند اما ما این به اصطلاح کتاب خوان ها ،همدیگر را نه فقط تحمل که درک هم نمی کنیم.مواجه معمول ما با کتاب ،عاطفی است.برایمان کتاب ها مایه آرامشند.دوستی مهربان هستند.درحالی که کتاب می تواند وباید گاه بی قرارمان سازد.بسیار کتابها آمده اند تا راحت ها را ناراحت کنند.خوب است که کتاب وارد زندگی مردم بشود اما نمی شود.شاید هم نباید بشود.رخ برخی مردم را غم بی کتابی که زرد نکرده است. در کتابخانه زندگی آنها،کتاب های «نان» و «درد» فراوان یافت می شود که از هرطرف هم آنها را بخوانند،باز هم همان معنی را می دهد.دربرابر هزینه های زندگی،کتاب اصلا گران نیست اما این بهانه ای است برای توجیه نخواندن کتاب.اغلب مردم کتاب دوست نیستند اما کتاب به دست هستند.نه کتابخوان که کتابدارند.بخشی نه در کتاب که روی کتاب راه می روند.کتاب،کفش سلوک وبال پروازشان نیست بلکه بیشتر ابزار زندگی شان است.البته وهمواره گناهی نیز متوجه آنها نیست.گاهی کتاب هایشان واقعا کتاب نیستند.یک وقت استادی عبوس و از خود راضی داخل آن نشسته است و یکریزحرق می زند.وقتی نیز معلمی نشسته که خوب حرف می زند اما حرف خوبی ندارد بزند.
با این همه باید ازمیان این همه هیاهو وازدحام کناری رفت،درسایه نشست و کتابی را باز کرد و خواند.فقط باید مواظب بود که به مدرسه رفتن ودر دانشگاه گشتن ما ،مزاحم کتاب خواندنمان نشود.


