گفتم آهن دلی کنم و بی خیال شوم.امانشد از امروز ننویسم.بعد ازاین هشتم هر آبان که می رسد،خاطره این روز برای خیلی ها زنده می شود.یادمرگ در دل جوانه می زند وحرف خودش که ناگهان چقدر زود دیر می شود.راستی که قیصر اگر بیشتر می ماند برای خودش قیصری می شد.البته تا همان وقت هم شده بود.به قول آن جوجه شاعر نق نقو، قیصر مافیای شعر معاصر تشکیل داده بود.تا کورشوند هر آن کسانی که نمی توانستند ببینند.قیصر را تابود، خیلی ها چشم دیدنش را نداشتند اما وقتی مرد، یکهو همان ها با چقدر درنگ و وسواس مرثیه گویش شدند و به قول شاملو در جنازه اش به سوء ظن نگریستند.حیف شد ، او که آبروی شعر بعد از انقلاب این آبادی بود نباید به این زودی از دست می رفت.اما خب، برای او که درد نام دیگرش بود،عجیب نبود.او حال و حوصله مردن را داشت والا نمی گفت:مردن چقدر حوصله می خواهد/بی آنکه در سراسر عمرت/یک روز ، یک نفس/ بی حس مرگ زیسته باشی.قیصر ،پادشاه کلمات قصار درشعر معاصر هم بود.خاصه از هفت هشت سال پیش به این طرف.خودمانیم اما این سونامی اصلاح طلبی، امان هر که و هردسته ای را که در آورد،اما برای تنفس شعر قیصربدنبود.انصافا خیلی از حرفهای قیصر در همان قیل و قال جنبش اصلاح طلبی دوباره مطرح شد وچه بسا روزهای بعد هم چنان بشود. راستی این جملات را قبل کجا خوانده ویا شنیده اید؟

گناه اول ما افتتاح پنجره بود/گناه  دیگر ما انهدام دیوار است

آن که می ترسد، می ترساند.

نان را از هرطرف بخوانی نان است.

ریشه های ما به آب،شاخه های ما به آفتاب می رسد، ما دوباره سبز می شویم.

زدین ریا بی نیازم، بنازم/به کفری که از مذهبم می تراود

و خیلی حرفهای دیگر. که در میان چند مجموعه شعرش پراکنده گشته اند.به هرحال به گفته خودش:سرنوشت او سرودن بود.اگرچه می دانست:خدا روستا را و بشر شهر را /وشاعران آرمانشهر را آفریدند که در خواب هم خواب آن را ندیدند.

روح سبز ش الهی که شاد زی!



ارسال توسط .

اسلایدر