
درست از همان روزي كه آدمي فرزندش را به مدرسه سپرد،در واقع ضمن اذعان به ناتواني خود در تعليم و تربيت او،همچنين به نقش و تاثير مدرسه اميدوار و خوش بين شد.دانش آموز روزها و سالهاي بعد همچنان مسیر خانه تا مدرسه را پيمود و بي آنكه بخواهد ،به آساني حلقه وصلي بين اين دو اقامتگاه شد كه تعامل و تفاهم موجود در ميانشان حرف اول را مي زد. مشكل اما از زماني شروع شد كه به گفته ی سپهری؛اولين قوطي كنسرو ، بطور ناجوانمردانه اي حنجره جوي آب را زخمي كرد.غريبه اي تازه وارد با حضور خود زمينه رقابتي نا برابر را ميانشان فراهم ساخته بود و اين در حالي بود كه خانه و مدرسه هر دو عمري در سايه سار سنت آرميده بودند. با اين همه به راحتي مي شد احتمال داد كه مدرسه به خاطر مجهز بودنش به ابزار درس و سواد ، گوي توفيق را ببرد و البته بواسطه آن رشته پيوند ديرينه ،زير دست وبال خانواده را هم بگيرد . مدتي بعد آنچه نبايد روي مي داد، اتقاق افتاد .همه چيز ار آنجا شروع شد كه سنت و فناوري نوظهور به جاي “در”مفاهيم،”بر”مفاهيم تاثير گذاشت. به عبارت ديگر،زاد و ولد كميات در برابر عقيم ماندن كيفيات بلاي ساده اي نبود. خانواده در اين ميان توسعه يافت اما امكان رشد نيافت. مدرسه نيز چندان سرگرم تراكم دانش شد كه از تحول بينش غفلت كرد. علت اصلي اين اتفاقات ناخوشايند شايد اين بود كه در مواجه با حضور آن غريبه، اگرچه خانواده با خود عشق داشت، اما علم لازم را نداشت ومدرسه نيز اگر چه علم داشت، اما عشق لازم را نداشت.نتيجه ناگوار اين وضعيت در وجود دنش آموز تجلي يافت. او كه ديگر انساني رانده شده از خانه و گمشده در مدرسه بود،بعدها به يك سوء هاضمه ذهني مبتلا شد كه بخاطر همان گرسنگي عاطفي بود كه بشدت از آن رنج مي برد.او هنوز هم گرسنه بر روي ديواري كه خانه را از مدرسه جدا مي كند منتظر نشسته است.
واقعيت جدائي خانه از مدرسه، چندان نمايان است كه شايد محتاج اقامه حجت هم نباشد.با اينكه هردو اين نهاد، تربيتي ترين نهادهاي اجتماعي اند و دانش آموز، تنها سرمايه و پشتوانه وجودي آنهاست، اما اين چنين كه پيداست، دانش آموز به مثابه توپ فوتبالي از سوي هر دوبخش به طرف همديگر پاس داده مي شود. سياست تعامل و همكاري اولياء ومربيان بسيار تحسين مي گردد ولي كمتر تعقيب مي شود. اولين و آخرين جلسه شلوغ وپركار اين انجمن، در ابتداي هرسال تشكيل مي شود كه البته تنها كار عمده آن تعيين اعضاي انجمن و تشخيص مقدار مبلغ بظاهر خودياري والدين به مدرسه است. در برابر خواهش نامه هاي مدرسه،پدران كه هيچ و مادران به ندرت در مدرسه حاضر مي گردند. آن اندازه رفت و امد والدين نيز، صرف تامل در امور نمره و امتحان و حجم كتاب و وضع فلان دبير مي شود. اوج مشاركت خانه با مدرسه نيز در اسفالت پشت بام و رنگ آميزي در و ديوار كلاسها و البته بدون اعمال سليقه خانواده هاست.
ما امروزه درجهاني زندگي مي كنيم كه از آن به شدت راززدايي شده است وعقلانيت بر معنويت تسلط يافته است.مدنيت، بعنوان نتيجه اين وضعيت نيز قواعد ويژة خود را دارد وكنار آمدن كامل با آنها، حداقل فعلا در ظرفيت ذهني خانواده ها و مدارس نمي گنجد.حضور پر نفوذ رسانه هاي ارتباط جمعي نظير تلوزيون ورايانه، ابزارهاي بي بديل اين پروسه اند كه بهآساني نقش معلمان جايگزين را بازي مي كنند. توزيع نابرابر درآمدناخالص ملي كشورها و در اولويت قرار ندادن سهم آموزش و پرورش هم در تقويت اين مسئله نقش دارد. مهمتر از همه اينها وتا آنجا كه به موضوع اين نوشتار مربوط مربوط مي شود، بروز پاره اي سوء تفاهمات در انديشه اولياء ومربيان ،عامل اختصاصي اين وضعيت است.چه والدين وچه معلمان در دفاع از مفاهيم«خوب بودن» و«والدين یا معلمین خوب بودن» بر سر نوع برداشت خود اصرار دارند كه گاهي در القاي برداشت خود به طرف مقابل نيز از چاشني نصيحت و طنز و تحقير هم استفاده مي نمايند كه در تقويت اين بي اعتمادي بي تاثير نيست.
سنگ بناي ديوار بي اعتمادي ميان خانه ومدرسه را هر كه گذاشته باشد،چندان مهم نيست. فعلا فرو ريختن آن ضرورت دارد كه البته اين كار بيشتر همت اولياي مدرسه را مي طلبد.مدرسه ها بايد كاري كنند تا باز هم نه در مقام حرف كه در عمل مورد اعتماد خانواده ها قرار گيرند وظيفه مهم آنها جلب اعتماد دوباره والدين نسبت به مدرسه است كه اگرچه كار دشواري است اما غير ممكن نيست. به اين منظور .معلمان بايد دانش آموزان – وبهتر بگوئيم نمايندگان خانواده ها را در مدرسه- هر چه بيشتر و بهتر حرمت نهند ودرك كنند تا آنها مبلغان خوبي از سوي مدرسه ودر ميان خانه باشند. قبل از دعوت والدين به مدرسه بايد زمينه يك استقبال رضايت بخش را فراهم كرد واين حساسترين مرحله اين تعامل است كه متاسفانه اغلب مدارس يا اهميت آن را نمي دانند ،يا اهليت پرداختن به آن را در خود نمي بينند ويا يك ذهنيت منفي نسبت به آن دارند.بطوريكه در بسياري موارد، والدين دعوت شده مجبورند يك ساعت تمام نصيحت هاي كساني رابشنوند كه ضمن اينكه از جهت سني وكسب تجربه پائينتر از آنهاست،همچنين گفته هاي آنهابا طعن و كنايه وتحقير همراه است. به بياني ديگر علي الظاهر جلسات آموزش خانواده بيشتر به جلسات نكوهش خانواده شبيه اند. در اين جلسات، مربيان مدرسه آنچه را مي دانند به والدين مي گويند نه آنچه كه آنها(والدين) نياز دارند. بنابر اين معلمان بايد هنگام صحبت در باره مسائل دانش آموزان با والدين، از شرمسار ساختن ومتهم نمودن آنها اكيداً پرهيز كنند.اضافه بر اين بايد در خصوص احياي نقش تربيتي پدر در خانواده و جلب اعتماد دوباره آنها، با توجه به شرايط خاص محلي و فرهنگي، برنامه هاي ويژه اي را تدارك ببينند.البته اگر چه خانواده ها ساختار و كاركرد گذشته خود را از دست داده اند و علي رغم تمام ويژگي هاي ديروز آن، امروز تنهابه ساختماني در حد گرد هم امدن اعضاي از هم گسسته و خسته از تلاش روزانه براي خوردن و خوابيدن و تلوزيون تماشا كردن،تبديل شده است، اما باز هم در تامين و تقويت تعامل نقش مهمي دارند. متاسفانه والدين ازحداقل اختيارات در هدايت فرزندان بر خوردارند و لذا منصفانه نيست كه حداكثر توقعات را در اين باره از مدرسه ها طلب كنند. آنها نبايد فراموش كنند كه بچه هايشان را تنها به مدرسه نسپرده اند وفقط مدرسه نمي تواند ونبايد كليه مسئوليت هدايت آنها را به عهده گيرد.آنها بايد بدانند كه به غير از ساعات درسي، بچه هايشان خود بخود در ساعات ديگر به دست آشنايان، غريبه ها، مكانهاي مختلف وساير مراكز اجتماعي هم سپرده مي شوند كه نقش وتاثير تربيتي نامرئي آنها اگر بيشتر از مدرسه نباشد، كمتر از آن نيست. با اين همه در اين ميان فقط مدرسه ها هستند كه به خاطر ساختار متمركزشان، توان قدرت نمائي بيشتري دارند.
اين همه گفتيم و نگفتيم كه اكنون تنها در آستانه هزاره سوم و عصر پست مدرنيسم(فراتجدد)قرار داريم و هيچ بعيد نيست كه فردا ساختار خانواده ها و مدارس، از اينكه هست، متحولتر نگردد. در ان زمان شايد صحبت پيوند خانه و مدرسه تنها در حد يك شوخي اجتماعي تلقي گردد كه البته روزي روزگاري رواج داشته است.اما تا آن زمان يادمان باشد كه پشتوانه اقتدار معنوي( ومتاسفانه حتي مادي) مدارس، خانواده ها هستند و در مقابل، علي رغم تمام نارسائي ها ونابساماني هاي نظام آموزشي، هنوز اين مدرسه ها هستند كه همچنان نقشهاي پدري و مادري والدين را دوام وثبات مي بخشند.


