1.چرا معلمان؟ مگربقیه خیلی کتاب می خوانند؟ می گوئیم «معلمان»، چون آنها اولین و مهمترین کسانی هستند که قاعدتا باید در کار کتابخوان کردن نسل جامعه ساز یعنی دانش آموزان باشند.کاری که اگر در همان ابتدای دوران دانش آموزی صورت نگیرد، کمی بعد نهادهای رسمی و غیررسمی با ابزارهای شبه کتاب و بعضا ضد کتاب، انجام خواهند داد.می گوئیم «کم»، چون مردم ما معمولا هیچ و یا کم کتاب می خوانند و معلمان نیز از جمله ی همین مردمند. این نکته هم فراموشمان نشود که در بین معلمان،هنوز جمع دلشده ای هست که در این وانفسای بی اعتنایی به کتاب،بازهم کتابخانه رو و کتابخوان باقی مانده اند.این یادداشت بادرنظرداشتن حرمت ومنزلت نقش آنها و برای گم نگشتن دورنمای راه آینده ی فرهنگیان،نوشته شده است.

2. منظور از کتاب فقط همان چند کتاب درسی دوره ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان نیست.اصلا مراد از "کتاب" در اینجا،کتاب هایی است که معلمان هیچ هم مجبوربه خواندن آنها نیستند.حتی بدون خواندن آنها،چه بسا سرحال تر وسالم تر هم باشند. معلمان نه فقط در بیداری که در خواب هم کابوس کتاب و البته از نوع درسی اش را می بینند.بدتر از اینکه نباید و نمی توانند آنها را تنهایی و برای دل خودشان بخوانند.بلکه باید برگ برگ و به همراه بچه های مردم بخوانند.ضمن اینکه هر سال هم مجبورند آنها را دوباره بخوانند.کتابهایی که خودشان ،انتخاب نکرده اند ولی صفحه صفحه آنها را از برهستند.معلمان از بس شکل وشمایل کتاب را دیده اند وآن  را داشته اند، به شدت اشباع شده اند و انگار غم بی کتابی را ندارند.

3.خیلی از معلمان منت دار و مدیون اغلب بچه های تنبل وبی خیال خویشند که چندان سوال و اشکال ندارند و جواب پرسش هایشان را در همین چندکتاب درسی می یابند ومعلمان را مجبورنمی سازند که برای دانستن مطلب تازه ای دنبال کتاب دیگری بروند.جالب اینکه بسیاری از معلمان هم به آنچه در کتابهای درسی نازل شده است،دلخوش و خوش بین اند.بطوری که چه بسا حتی برای نقل قولی هم به صفحه ای از یکی از همین کتابهای درسی استناد می کننددر نتیجه،رابطه ای دوطرفه برقرار می شود.معلمان به دانش آموزان و آنها به معلمانشان عادت می کنند..قاعده بازی هم باید رعایت شود.کسی حق ندارد خواسته وحتی ناخواسته،آرامش دیگری را به هم بزند.در این میان ،سیستم آموزشی هم به کمک هردوطرف می آید!

4. پاسخ دندان شکنی دیگر هم دم دست معلمان است.مگرچقدرمی دهند که کتاب هم بخوانیم؟کتابخوانی،دل خوش می خواهد.لازمه ی دل خوش هم یک جیب پر از پول است که ما نداریم.به ما ماهی دومیلیون بدهند،شب تا صبح توی کتابخانه ،تحقیق می کنیم و همانجا می خوابیم!.اماوقتی معلم بیچاره مجبور است در این طوفان تورم و بیداد بی پولی ،میان این بازارآشفته،حیران و هراسان بگردد؛وقتی بین این همه بانک و با واهمه وام و قسط می دود،وقتی در گذراز هرخیابان وزیرهرم نگاه مغازه داران طلبکار خویش،خیس عرق می شود،وقتی،سرراه مدرسه  بی اختیار و ناخودآگاه ،گذرش برای هزارمین باربه شرکت تعاونی مصرف فرهنگیان می افتد ،طبیعی است که به چیزدیگری ـ واز جمله کتاب ـ فکرنکند. جسمش داخل کلاس است اما روحش بین جاده،توی فروشگاه،سرباغ وزمین،داخل بنگاه،حوالی آژانس و هزارجای دیگراست.برای همین است که وقتی به یک معلم کتابخوان می رسد،به حال او غبطه می خورد.

5. بعضی معلمان بی آنکه خودشان بدانند،فیلسوف اند و دل خوشی از آخر و عاقبت کتابخوانی ندارند.به عقیده آنها همه بدبختی آدم از بیشتر دانستن است.چون هرکه اوآگاه تر،رخ زردتر.صاحبان تن های سالم و سرحال ،آدم هایی بی خیال و کم سواد هستند.عقل که داغ شد،زبان هم سرخ می شود و سر سبزرا برباد می دهد.تازه،چیزی برای دانستن وجود ندارد.دردنیایی که به سرعت نور، اطلاعات تازه پخش می شود،باید برق باشی تا خودت را به آنها برسانی.

6. معلمانی هم هستند که به هزار و یک دلیل،فرصت کتاب خوانی را نمی یابند. روزگاری گفته می شد هر نوشته ای به یک بار خواندنش می ارزد. امروزه اما در تراکم این همه دل مشغولی برای خیلی از معلمان، فرصتی نمی ماند که با دل خوش و خاطرجمع به مطالعه بپردازد.امور مدرسه و خانه داری و همسرداری و بچه داری و خرید و امثال آن هم برای معلمان زن و مرد چنان نفسگیرشده که چه بسا دلشان برای ورق زدن یک کتاب تنگ شود.

7. بسیاری از معلمان هم از کتاب و کتابخوانی دل زده شده اند.در روزگاری که حتی کتابخوانی برای از برکردن و بازپس دادن و نمره گرفتن و امتیاز آوردن است،موضوع درک و فهم و افزایش دانایی، بیشتر به یک شوخی می ماند.برای مثال وقتی دوره های آموزش ضمن خدمت با تغافل معنی دار مراقبین برگزار می شود و همکاران با مشارکت جمعی همدیگر به سوالات پاسخ می دهند و همگی راضی و خرسند جلسه را ترک می کنند،دیگر بین او که کتاب دوره را خوانده با آنکه آن را ندیده است، تفاوتی نیست.در نتیجه برای او که سرگرم مطالعه بوده، حسرتی می ماند و برای او که بی مطالعه موفق شده، رغبتی نمی ماند.

8. بسیاری معلمان هم بی اختیارکتاب را با شبه آن عوض نموده اند. امروزه فست فوت های بسیاری برای سیرکردن روح مردم و از جمله معلمان وجود دارد. تلویزیون و ماهواره با صدها شبکه و اینترنت با هزاران سایت در خانه ی معلمان هستند و خوراک آنها را تامین می کنند.حتی به جای آنها می خوانند و می اندیشند.معلمان هم مثل سایر خلق اله وقتی روبروی این دستگاه ها می نشینند ، به ظاهر کنترل آنها را در دست دارند اما در حقیقت آنها هستند که به کنترل مخاطبین خود می پردازند که به چه بیندیشند.تکرار و تنوع این وسایل اطلاعاتی و مخابراتی، عرصه را برای کتاب و وجود یک کتابخانه تنگ نموده است. به گمان آنها در این عصر گیج دیجیتال، دعوت  و توصیه به مطالعه کتاب، فقط برای کودکان و نوجوانان قابلیت برد و مانور دارد.والا در سطح عمومی، دیگر کتاب و کتاب خوانهای سنتی همه رفتند از این ولایت.اکنون صدها هزارکتاب الکترونیکی در کتابخانه های مجازی جمع شده اند.

9.وجه مشترک تمام معلمانی که شرحشان رفت و نیزانواع دیگری که شرحشان در این مختصر نرفت،در این است که اگرچه مثل سایر خلق الله،چون به خلوت میروند، آن کاردیگر می کنند،اماعجیب درکلاس وپای تخته سیاه،جوردیگرجلوه می کنند.مدام و به ویژه در هفته ی مرحوم کتاب،ازاهمیت و فضیلت مطالعه می گویندکتاب چیزخوبی است.بچه ها،تا می توانید کتاب بخوانید.کتاب دوستی مهربان است.اگر ما کتاب بخوانیم،دانش و علم ما زیاد می شود.مردم هم بچه های کتابخوان را دوست دارند.کتاب، آدم را از تنهایی بیرون می آورد. هفته ای هم که درتقویم به نام کتاب نامگذاری شده است، به خاطرآن است که کتاب ،خیلی خیلی مهم است!...خب،چقدربه زنگ تفریح مانده است»؟!



ارسال توسط .

اسلایدر