تاريخ : 2009/1/30
دلم به حال بره هایی می سوزد
که در یادواره ییلاق سال بعد می آیند
تا در حیاط مرتع قدم بزنند
حالاهرشب نماز باران می خوانم
تاخشونت خشکسالی ،طراوت آن را قلم نزند.
من خوب می دانم
تبعیدی دست طبیعتم
بچه سیب و برف و علف
اینجا قوطی کبریت ها هم
پر از چوب های نیم سوخته اند
سنگ ها همیشه یخ می زنند
وسگها یکریز پارس می کنند.
سد حنا حتی
سرشار اشک گریه های سرزمین من است
با این همه
ای سرزمین سیب های فراموشی
شهر آب و آبشار و روشنی
برای من که در پای تمام درخت های سیبت
رویاهایم را چال کرده ام،
تو تنها بهانه برای ماندنی
تو بهاری و من درخت
من حتم دارم
که در میان دستهای تو
دوباره سبز می شوم
حتی اگر که بشنوم بهار،
به هیچ درختی وفا نکرده است.
سمیرم.دی ماه هشتادوهفت
ارسال توسط .
آخرین مطالب


