دراین آستانه انتخابات، با خودم گفتم: آهن دلی کنم چندی و ندهم رای به هیچ چشم بندی!اما مگر می شود؟برای ما که تازه زبان باز کرده ایم و مشق دموکراسی می کنیم و ادای مردم ممالک دموکراتیک را درمی آوریم،خیلی ذوق دارد که منتظر انتخابات بعدی بنشینیم.حالا بماند که گاهی ظاهر انتخابات را دارد و دراصل انتصابات است،بااین همه بازهم این استقبال، نوعی ریاکاری از جمله هزاران ریاکاری های ماست که شیرین است.اتفاق امسال اما از نوعی دیگر است.ازسویی،کمتر کسی برطبل تحریم می کوبدوازطرف دیگر دراردوگاه چپگرایان ولوله افتاده است.همه یک دل دارند و دو دلبر.با این همه باید منتظر روزهای بعد ماند.تا آن زمان اما بازارحرف و حدیث ،گرم است و دراین مقال نیزحرفی از آن هزاران را بنده می زنم.در مواجهه با این دست نوشته،شما خیلی به خودتان زحمت ندهید.فقط بخوانید و اصلا هم باورنکنید.
سرٍّسرور و هیجان ایام انتخابات ما، ریشه در سالهای دوردارد.هزاره ها می آمدند و می رفتند وکسی از خلق الله نمی پرسید که به نظرشما ،چه کسی حاکم بعدی باشد بهتراست؟این کشک حساب کردن نظرمردم درطول سده های مختلف،باعث رشد نوعی عقده در روح جمعی ما شد که از جمله عوارض آن احساس محرومیت،سرکوفتگی و درماندگی بود.برای همین ،ایرانی درهردوره همیشه مترصد فرصتی بود و دردل آرزو می کرد:کاش این زمانه زیر ورو شود.اکنون قریب صدسال است که آن زخم چرکین با نیشترانقلاب مشروطه سربازکرده است و البته هنوز مانده تا التیام کامل یابد.این زخم،حس و حال عجیبی داردومعمولا افت و خیز دردخود را در اول و آخر هر انتخابات نشان می دهد.
(این پاراگراف احتمالن ربطی به پاراگراف قبلی ندارد!) اما طبق یک قاعده کلی، انسان حیوان است.گاو نیست ،اما علاقه بسیاربه نشخوارکردن دارد.نشخوارش هم حرف است.ولی آنقدر حرف نمی زند که راضی وقانع شود.بلکه فقط فکش درد می گیرد و خسته می شود و باقی را می گذارد برای بعد.این ویژگی در انسان ایرانی رایج تر است.اگر دستهای ژاپنی در دستکش ومشغول کاراست ،دستهای ایرانی در جیب شلوار ودرکاری دیگر است!دراین تعطیلی دستها اما،دهان و زبانش به اندازه ی صدا و سیمای ضرغامی مشغول کاراست.این را همه می دانند که فرهنگ گپ از مشخصه های اجتماعی ماست.تا پیش از دوره مشروطه، مردان زورگوی زیادی برایران حکومت کردند که حرف، حرف خودشان بود و چون از هر حرف اضافی می ترسیدند،ایرانی جماعت را می ترسانیدند.ایرانی نیز،وقتی که به شدت هول برمی داشت،بی اختیار در قهوه خانه ای،زیرسایه ی بیدی،دوریک کرسی،داخل صف نانوایی و خلاصه هر جا که می شد میزگرد سیاسی تشکیل می داد.دیگر این را فهمیده بود که دیگران حرفی را که با پچ پچ کردن بشنوند، بهتر باور خواهند کرد.(مگر نه اینکه گوش آدمی عاجزتر و بیچاره ترازچشم هایش است؟).دراین میان، منت دار رادیو بی بی سی هم بود.پرمی گفت و قبل از آن که جواب طرف مقابل را بشنود،به جمله ای که بعدا می خواست بگوید ،فکر می کرد.گفت و شنودها هم اغلب نقل قول بودندوالبته خالی از احتمال هم نبود.احتمالاتی که بیشتر برای خودشان ارزش خبری داشت.خیلی که می گفت،دلشوره پیدا می کرد و زود ترس خودش را انتقال می داد.راست اندیش اگر بود، طرف را از حضورکروبی می ترساند که :همه چیز نابود خواهدشد.چپ رو هم اگر بود،مخاطبش را از دوباره ماندن احمدی نژاد می ترساند که: خدا به دادمان برسد! ...
(ادامه دارد)


